درباره‌‌ی مردی که می‌خواست پرتره نیستی را بکشد (2 جلدی)

امروز كه از خواب بيدار شدم، مرد بي‌چهره، پيش رويم بود. روي صندلي جلوي كاناپه‌اي كه رويش خوابيده بودم، نشسته و با يك جفت چشم خيالي در چهره‌اي كه نداشت، مستقيم به صورتم خيره شده بود. مرد قدبلندي بود و همان لباس آخرين ملاقاتمان را به تن داشت. نيمي از چهره‌اش كه نمي‌شد گفت چهره است، پشت يك كلاه لبه‌دار سياه مخفي مانده و يك پالتوي بلند، همرنگ كلاهش هم به تن داشت....

آخرین محصولات مشاهده شده