درباره‌‌ی نورچشمی

با دوربين مي‌توانستم پرواز كنم، لابه‌لاي مرغ‌هاي دريا اوج بگيرم و بعد ناغافل شيرجه بزنم سمت ماهي‌هاي كوچك فرز. يا توي نخلستان با بلبل خرما. شيره رطب‌ها را بمكم و زير سايه پيش‌ها چرت بزنم يا بروم توي نيزار و با سنجاقك‌هاي رنگي حرف بزنم و بگويم هر وقت خزال دلش از امه گرفت و رفت لب شط و خواست پاهاي حنابسته‌اش را توي آب بزند و دلش را خالي كند، روي شانه‌هايش بنشينند و دلداري‌اش بدهند.

آخرین محصولات مشاهده شده