درباره‌‌ی کجا ممکن است پیدایش کنم (داستان کوتاه)

يك شاعر در بيست و يك سالگي مي‌ميرد، يك انقلابي يا يك ستاره راك در بيست و چهار سالگي. اما بعد از گذشتن از آن سن، فكر مي‌كني همه چيز رو به راه است، فكر مي‌كني توانسته‌اي از «منحني مرگ انسان» بگذري و از تونل بيرون بيايي. حالا در يك بزرگراه شش‌بانده مستقيم به سوي مقصد خود در سفر هستي. چه بخواهي باشي، چه نخواهي. موهايت را كوتاه مي‌كني؛ هر روز صبح صورتت را اصلاح مي‌كني. ديگر يك شاعر نيستي، يا يك انقلابي و يا يك ستاره راك. در باجه‌هاي تلفن از مستي بيهوش نمي‌شوي يا صداي «دورز» را ساعت چهار صبح بلند نمي‌كني. در عوض، از شركت دوستت بيمه عمر مي‌خري، در بار هتل‌ها مي‌نوشي، و صورت‌حساب‌هاي دندان‌پزشكي را براي خدمات درماني نگه مي‌داري. اين كارها در بيست و هشت سالگي طبيعي است. اما دقيقا آن وقت بود كه كشتار غير منتظره در زندگي ما شروع شد. اين كتاب برنده جايزه فرانتس كافكا پراگ 2006مي‌باشد.

آخرین محصولات مشاهده شده