درباره‌‌ی کیمیاگر (رقعی)

براي لحظه‌اي، چنان سكوت ژرفي حاكم شد كه انگار شهر به خواب فرورفته بود. ديگر نه بازاري در كار بود، نه وراجي فروشنده‌ها، و نه شمشيرهايي با دسته‌هاي جواهرنشان. ديگر نه اميد بود و نه ماجراجويي، نه پادشاهان پير و نه افسانه‌هاي شخصي، نه گنج و نه اهرام. گويي سراسر جهان خاموش بود، چون روح آن جوان خاموش بود. نه درد داشت و نه رنجي و نه ياسي: فقط نگاهي خالي به فراسوي در كوچك قهوه‌خانه، و ميل عظيمي براي مردن، پايان گرفتن همه‌چيز براي هميشه، در همان دقيقه.

آخرین محصولات مشاهده شده