درباره‌‌ی گزارش شاهد عینی (مجموعه داستان)

زن به درگاهي پنجره تكيه داده بود و به دور و بر نگاه مي‌كرد. باد ملايمي از سمت رودخانه مي‌وزيد و هيچ خبري با خود نداشت. زن نگاه مردم كنجكاوي را داشت كه سيري ندارند. هنوز كسي لطفي به او نكرده و جلو خانه‌اش زير اتومبيل نرفته بود. علاوه بر اين در طبقه ماقبل آخر زندگي مي‌كرد. تا خيابان فاصله زياد بود. از آن پايين فقط همهمهه‌اي تا بالا مي‌رسيد. همه چيز آن پايين پايين‌ها بود. زن داشت از پنجره كنار مي‌رفت كه متوجه شد پيرمرد روبه‌رويي چراغ اتاقش را روشن كرده است. هوا هنوز روشن بود. نور چراغ يك‌جوري بود. انگار كه در يك روز آفتابي به چراغ روشن حاشيه خيابان نگاه كني.

آخرین محصولات مشاهده شده