درباره‌‌ی زوربای یونانی (گالینگور)

زوربا هر روز، بي‌آنكه چيزي بگويد، از صبح سفيده به كوه مي‌رفت. كار نصب سيم نقاله به پايان خود نزديك مي‌شد. تيرها را در جاي خود نصب كرده، سيم را كشيده و قرقره‌ها را بسته بودند. زوربا شب‌هنگام خسته و كوفته از كار برمي‌گشت، آتش روشن مي‌كرد، غذا مي‌پخت، و با هم شام مي‌خورديم. هر دو از بيدار كردن شياطين هولناك دروني خود چون عشق و مرگ و ترس، پرهيز مي‌كرديم. ديگر هيچ‌گاه نه از بيوه‌زن سخني به ميان مي‌آورديم، نه از بانو هورتانس و نه از خدا. هر دو از دور، و در سكوت، به دريا مي‌نگريستيم.

آخرین محصولات مشاهده شده