درباره‌‌ی هنوز هم من

لو كلارك به خيلي چيزها پي برده است... مي داند كيلومتر ها بين خانه جديدش در نيويورك و دوستش سام در لندن فاصله است. مي داند كارفرماي جديدش آدم نازنيني است و همسرش رازي را از او پنهان مي كند. چيزي كه لو نمي داند اين است كه با كسي آشنا خواهد شد كه زندگي اش را زيرو رو مي كند، زيرا اين فرد او را ياد دوستي مي اندازد و اين يادآوري آزار دهنده خواهنده بود. لو نمي داند چه كند،ولي مي داند هر تصميمي بگيرد،اوضاع ديگر مثل سابق نخواهد بود. آيا او بايد به تجربه هاي جديد «بله» بگويد و با بيرون آمدن از منطقه ي امن خود پذيراي چالش هاي جديدي شود؟ لو مي خواهد بداند اگر عاشق كسي هستي ،آيا براي داشتنش بايد ار روياهايت دست بكشي ؟يا مي توان هر دو را با هم داشت و هيچ يك را فدا نكرد؟

آخرین محصولات مشاهده شده