درباره‌‌ی بعد مرگ

«آن موقع شصت‌و‌پنج سال داشت و سال‌هاي سال بود مدام سرفه پشت سرفه مي‌كرد. كسي به سيگار كشيدنش گير نمي‌داد. خبر سرطانش احدي را شوكه نكرد. او، در اين چهل سال زندگي با اعمال شاقه، آرام‌آرام و بي‌وقفه تباه شده بود. داستان زندگي مادرم اصلا يك‌جورهايي همين داستان تباهي مادام‌العمرش است. و داستان زندگي من هم به تاروپود همين داستان، يعني داستان تباهي او، گره خورده است. اين داستاني‌ست كه نقشي محوري در فهم من از خودم و ديگر آدم‌هاي دنيا دارد. همين داستان، يا لااقل، نقش من در اين داستان است كه نمي‌گذارد هرگز مادرم را از دست بدهم.»

آخرین محصولات مشاهده شده