درباره‌‌ی شریک مخفی و مرز سایه (2 داستان بلند)

در سمت راستم رديفي از ديرك‌هاي ماهيگيري بود شبيه شبكه‌اي اسرارآميز از حصارهايي از چوب خيزران كه تا نيمه در آب فرورفته، و معلوم نبود بر چه اساس قلمرو ماهي‌هاي استوايي را از يكديگر جدا كرده و چنان منظري غريب پيدا كرده‌اند، انگار قبيله‌اي از ماهيگيران خانه‌به‌دوش رهايشان كرده و خود به سوي ديگر اقيانوس كوچ كرده‌اند؛ چون تا چشم كار مي‌كرد نشاني از حيات انساني ديده نمي‌شد. در سمت چپم، مجمعي از جزاير كوچك بي‌آب و علف بود شبيه ويرانه‌هاي برج‌ها و ديوارهاي سنگي و دژهاي چوبي بناشده بر دريايي آبي، دريايي آنقدر آرام و راكد كه زير پايم همچون سطحي جامد گسترده بود. حتي نور خورشيد غروب هم، بدون آن تلالو معمول كه از تلاطم خفيف آب حكايت دارد، به‌نرمي بر سطح آب انعكاس مي‌يافت.

آخرین محصولات مشاهده شده