درباره‌‌ی معنای سفر (فیلسوف‌ها آن‌سوی مرز)

اين كتاب‌ها فلسفه را ساده نمي‌كنند بلكه از ابهت هراس‌آور فلسفه مي‌كاهند. خواننده ممكن است خواندن اين كتاب‌ها را به اميد يافتن پاسخ‌هاي روشن آغاز كند: پاسخي براي مسئله تنهايي‌اش، چرايي مرگ، منشا ملال و دل‌زدگي... اما انتظار اينكه كتابي يا كسي در چند صفحه با فلان تعداد نكته به ما بگويد چطور زندگي كنيم و چگونه خوشبخت شويم، در واقع يك‌جور انكار مسئوليت شخصي انسان است. پاسخي قطعي و ابدي كه مناسب حال همه كس باشد وجود ندارد. كتاب‌هايي كه چنين مدعاهايي دارند قطعا فريب‌كارند. كتاب‌هاي اين مجموعه نسخه نمي‌پيچند و سياهه‌اي از اعمال نيك و بد پيش‌روي شما نمي‌گذارند؛ بلكه مي‌خواهند به فهم بهتر زندگي و پرسش‌ها و تجربه‌هايمان كمك كنند؛ چراغي بيفروزند تا در اين اتاق تاريك زندگي و در لحظات دشوار، دركمان از پرسش‌هاي بي‌پايان انساني روشن‌تر شود، بدانيم فيلسوفان و حكيمان جهان به اين پرسش‌ها چطور فكر كرده‌اند؛ تا با فهم دقيق‌تر و ديدي بازتر بتوانيم در زندگي‌مان تصميم بگيريم، مسئوليت تصميم‌مان را شجاعانه بر عهده بگيريم و با عواقب تصميم‌هايمان آگاهانه روبرو شويم. مي‌گفتند قطارسواري تا فئربنكس تجربه‌اي شكوهمند است؛ راست هم مي‌گفتند. واگن‌ها تلق‌و‌‌تلوق‌كنان در جنگل‌هاي شكرپوش پيش مي‌راندند و از كناردرياچه‌هاي خال‌خال از گوزن مي‌گذشتند. يك سر ريل مي‌رفت تا هاريكين گوئچ، پلي كه ارتفاع قوسش نود متر از زمين بالاتر بود. از پنجره به بيرون خم شدم، كلاه پشمي‌ام را تا روي گوش‌هايم پايين كشيدم و چشم دوختم به دنياي تك‌فام صخره‌ها و افراهاي قدكشيده‌ي زير پاهايم. اين قطارسواري به‌رغم همه‌ي زيبايي‌اش براي اكثر مسافرها عادي و آشنا بود؛ يا مي‌رفتند به فك‌و‌فاميلشان در واسيلا سر بزنند، يا مسير هرروزه‌ي كارشان به تالكيتنا بود، يا براي خريد بيرون آمده بودند. من از معدود كساني بودم كه راه به قلمرو ناشناخته‌ها مي‌سپردم و به سرزمين قطبي ترامپ سفر مي‌كردم. آنچه براي يكي غريب است براي ديگري نيست. مسير همه‌مان يكي بود اما هركدام راهي سفرهاي متفاوتي بوديم.

آخرین محصولات مشاهده شده