درباره‌‌ی خنده سرخ

...تقريبا هرچه اسب و گماشته داشتم، از بين رفته بود. در آتشبار هشتم نيز اوضاع همين بود. اما در آتشبار دوازدهم كه ما بوديم، تا پايان روز سوم، فقط سه توپ باقي مانده و بقيه از كار افتاده ‌بودند، البته به‌علاوه شش گماشته و يك افسر كه من بودم.بيست‌ساعتي مي‌شد كه نه پلك روي هم گذاشته بوديم و نه غذايي به ما رسيده بود.سه شبانه روز غرش و زوزه شيطاني، ما را در ابري از جنون كرده و از زمين و آسمان و خوديها جدا انداخته بود.

آخرین محصولات مشاهده شده